جدول جو
جدول جو

معنی دندان کندن - جستجوی لغت در جدول جو

دندان کندن(شُ دَ)
از ریشه بیرون آوردن دندان. (ناظم الاطباء). کندن دندان. بیرون کشیدن دندان. قلع دندان:
در دهان دار تابود خندان
چون گرانی کند بکن دندان.
؟ (از امثال و حکم دهخدا).
، کنایه از قطع طمع کردن باشد. (از ناظم الاطباء) (برهان) (از آنندراج). کنایه از یأس و ناامیدی است. (از لغت محلی شوشتر) ، مقهور و مغلوب ومعدوم کردن:
مژده مژده کآن عدو جانها
کند قهرخالقش دندانها.
مولوی.
لب خشک مظلوم گو خوش بخند
که دندان ظالم بخواهند کند.
سعدی (بوستان).
، کنایه است از آزار و اذیت کردن.
- دندان از (ز) بن برکندن، شکست دادن. مقهور و مغلوب ساختن:
کدام حادثه دندان نمود با تو به کین
که صولت تو ز بن برنکند دندانش.
ظهیر فاریابی
لغت نامه دهخدا
دندان کندن
کنایه از اعراض کردن
تصویری از دندان کندن
تصویر دندان کندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دندان زدن
تصویر دندان زدن
دندان فرو بردن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ کُ)
صفت بیان حالت از دندان کردن. رجوع به دندان کردن شود، ظاهراً در شواهد زیر دندان نمودن و نشان دادن دندان به علامت اظهار خشم و کینه است:
سر دندان کنش را زیر چنبر
فلک دندان کنان آورده بر در.
نظامی.
سیه شیر چندان بود کینه ساز
که ازدور دندان نماید گراز
چو دندان کنان گردن آرد بزیر
ز گردن کند خون او تند شیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
کنایه از اعراض کردن باشد. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج). رو برتافتن. (آنندراج).
- دندان بر چیزی کردن، کنایه از طمع و توقع و خواهش آن داشتن است. (از آنندراج).
، کنایه از مضایقه نمودن باشد. (برهان) (از آنندراج). دریغ داشتن. (آنندراج) :
از لب و دندان وی گر بوسه ای سازم طمع
لب چه بگشایم که با من او چه دندان می کند.
سراج الدین سگزی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دندان ریختن:
چو تیغ او شکند شیر شرزه را چنگال
چو تیر او فکند پیل مست را دندان.
امیرمعزی (از آنندراج).
، فروریختن دندان (از ترس) :
ماهی چرخ بفکند دندان
از نهنگ زبانور تیغش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ دَ)
بخنده درآوردن. خنداندن. خندانیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، شکافته کردن. شکفته کردن:
گفت در گوش گل و خندانش کرد
گفت با لعل خوش و تابانش کرد.
مولوی.
نار خندان باغ را خندان کند
صبحت مردانت چون مردان کند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ بَ اُ دَ)
دندان فکندن: اسداس، دندان افکندن شتر به هشت سالگی. (منتهی الارب). رجوع به دندان شکستن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
بیرون کردن دندان. برآوردن دندان. (یادداشت مؤلف). دندان گرفتن. برکندن دندان و دوا کردن او را. (آنندراج) :
زمانه بهر چه دندان کشد ز کام صدف
اگر نه با دهنت لاف زد ز بدگهری.
مخلص کاشی (از آنندراج).
شد کند از ملایمت من زبان خصم
دندان مار را به نمد می توان کشید.
صائب (از آنندراج).
سر اگر بر من گران باشد ز سر وامی کنم
درد دندان هرکه نتواند کشد دندان کشد.
سلیم (ازآنندراج).
هر گونه بلیه به ز مسنون گشتن
دندان بکش و منت مسواک مکش.
تأثیر (از آنندراج).
، میرزا عبدالقادر بیدل به معنی دندان برآوردن طفل بسته و این محل تأمل است. (از آنندراج) :
دوری از انس است استعدادلذتهای دهر
طفل می بردز شیر آن دم دندان می کشد.
بیدل
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ گَ تَ)
دندان ساییدن. دندان غرچه کردن. (یادداشت مؤلف). اراقیت دندان بر او سود. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). رجوع به دندان ساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ شُ دَ)
با دندان گاز زدن چیزی را. به دندان گاز گرفتن. فروبردن دندان در چیزی. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از گزیدن. (آنندراج) :
گر تو ای شاه مرا در دهن شیر کنی
تا مرا گاه طپانچه زند و گه دندان.
فرخی (از آنندراج).
امتحان بیکارباشد آن دل چون سنگ را
بیضۀ فولاد مستغنی است از دندان زدن.
صائب (از آنندراج).
، آزار رساندن. گزند رساندن:
آتش ابراهیم را دندان نزد
چون گزیدۀ حق بود چونش گزد.
مولوی.
، ضربه زدن با دندان (در فیل) : فیل دندان بزد و او را به دو نیم کرد. (تاریخ بیهقی) ، مقابله و برابری کردن. کنایه از برابری کردن است. (برهان) (ناظم الاطباء) :
ای بسا خصم که با شیر همی زد دندان
خدمت او به ضرورت ز بن دندان کرد.
امیرمعزی (از آنندراج).
، خصومت ورزیدن و کینه خواستن. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (برهان). کنایه از جنگ کردن است، خوردن. (از آنندراج). با نوک دندان پاره ای از چیزی را کندن و خوردن. (یادداشت مؤلف) ، چسبیدن. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دندان کردن
تصویر دندان کردن
اعراض کردن، مضایقه نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
گزیدن، گاز زدن، خصومت ورزیدن کینه خواستن، برابری کردن، چسبیدن، میل کردن طمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندان زدن
تصویر دندان زدن
((~. زَ دَ))
گزیدن، گاز زدن، خصومت ورزیدن، کینه خواستن، برابری کردن، چسبیدن، میل کردن، طمع کردن
فرهنگ فارسی معین